"مرتضی" هنرمند نقاشی که خواهان زیادی داشته، حالا برای رفع خماری و دریافت مواد لازم، بایستی مشتری برای "کریم" جستجو کند... تصمیمهای پی در پی او برای ترک اعتیاد در گذشته بیثمر بوده تا جائی که همسرش بکلی از او قطع امید کرده است. یکبار وقتی "رسول" دوست دوران مدرسهاش را که حالا سروان ارتش در بوشهر است، برمیخورد بار دیگر مصمم به ترک اعتیاد میشود ولی باز هم توفیقی بدست نمیآورد. و وقتی از وجود و مقام رسول برای قاچاق مواد مخدر استفاده میکند، بنظر میرسد که او را نیز در زندگیاش از دست داده است. اما مرتضی سرانجام نیز به خود میآید، پس از اینکه رسول را یاری میدهد که با یاری پلیس کریم و عواملش را گرفتار قانون کند، خود را نیز زندانی میکند تا بتواند خود را از دام اعتیاد برهاند. رسول وقتی از جبهه بازمیگردد، اگرچه یک پای خود را از دست داده ولی خوشحال است که مرتضی_ دوست دوران کودکیاش سلامتش را به دست اورده است.