"آزاده" که وسیلهی "محسن" فریب خورده سعی دارد که او را راضی به ازدواج با خود کند. اما "محسن" از او میگریزد و به شمال میرود. "آزاده" در پی مقصودش به شمال میرود. پدر "آزاده" که مرد متمولی است جوانی با اسم "علی" را مامور میکند که دخترش را یافته و نزد خانوادهاش بازگرداند. "آزاده" وقتی از "محسن" ناامید میشود قصد غرق کردن خود را دارد که "علی" نجاتش داده و او را به همراه خود به تهران میبرد. طی راه بین دو همسفر، علاقه و صمیمیتی بوجود میآید که نتیجهاش ازدواج در تهران میشود.