«حاجی مصطفی» مردی متدین و پایبند اصول اخلاقی است. او دو دختر به نامهای «لیلا» و «زری» دارد. حاجی مصطفی قصد دارد دختر کوچکش را هر چه زودتر شوهر بدهد تا او تحت تاثیر زری – که به خوانندگی روی آورده - قرار نگیرد.لیلا، شیفته جوانی به نام «عباس» است که در همسایگیشان با برادرش «جمال» - که کامیوندار است – زندگی میکند. حاجی مصطفی به لحاظ این که عباس بیکار است با ازدواج او با دخترش مخالفت میکند. عباس در جستجوی کار برمیآید و سرانجام راننده زری میشود. با توجه زری به عباس، به تریج علاقهای فیمابینشان به وجود میآید. لیلا وقتی موفق به متقاعد کردن پدرش نمیشود دست به انتحار میزند. جمال که از ماوقع آگاه شده با عملیات به موقع، حاجی مصطفی را متوجه امور کرده و در پایان، لیلا و عباس با هم ازدواج میکنند و زری نیز نزد خانوادهاش بازمیگردد.