یک دانشجوی فلسفه نارسایی ذهنی دارد و متدرجاٌ حالتی نامتعادل پیدا میکند. اعتقادات خانواده سرانجام پزشکان را ناچار میکند موافقت کنند که او را به مشهد ببرند. دانشجو که تعادلش را کاملاٌ از دست داده، طی حادثهای به دهکدهای میگریزد و به زودی بازیچهی کودکان میشود. سرانجام او طی حادثهای جانش را از دست میدهد.