پسر بچه روستایی مردی دیوانه را کتک میزند، مادرش معتقد است مرد دیوانه او را نفرین کرده و پسربچه مریض شده است بنابر یک عادت خرافه باید قسمتی از لباس مرد را چیده و آتش بزنند تا پسربچه از بیماری رها شود. مرد دیوانه گریخته و به امامزاده و مزار مادرش در کنار امامزاده پناه می برد.........پسربچه که در توسل به امامزاده شفا نیافته است همچنان در بستر بیماری است. مرد دیوانه اناری را برای شفای او به در خانه اش می برد.