کبوتر "طوقی" بربام خانهای مینشیند که در آن "سید مرتضی" با مادر نابینایش زندگی میکند.مادر سید مرتضی عقیده دارد که طوقی برای خانوادهی آنها بدیمن است.به دنبال این ماجرا سید مرتضی کبوتر را به معشوقهاش میسپارد و خود عازم شیراز میشود که دختری را برای دائیاش خواستگاری کند، اما خود عاشق دختر شده و با او پنهانی ازدواج میکند.دائی که گمان میکند که سید مرتضی به او خیانت کرده، کمر به قتل او میبندد و زمانی به حقیقت میرسد که همسر سید مرتضی و خودش یکی بعد از دیگری کشته میشوند.