پدر محمد به روستاییان دیگر می پیوندد که سعی در مهاجرت به شهر دارند. به دلیل خشکسالی، او نمیتواند هزینه پاداش خود را به ارباب بپردازد تا او مجبور شود زمین خود را در پشت سر بگذارد. با توجه به توصیه سید (معلمی که به روستای خود تبعید شده است)، پدر محمد را تغییر می دهد و در روستا به اعتراض در برابر ظلم و ستم صاحب منصب باقی می ماند. پروردگار که نمیتواند هیچ گونه مقاومت و اعتراضی را تحمل کند، پدرش را از طریق یک طرح توقیف می کند، اما او در حالی که مجروح شده است، فرار می کند و در خانه کربلائی (خانه مذهبی قدیمی روستای) پنهان می شود. هنگامی که مخفیگاه خود را پیدا می کنند، او به کوه ها فرار می کند و در آنجا پنهان می شود. مردان سرپرست Karbalaei را دستگیر کرده و او را در عموم شلاق زده است. مجازات کربلائی باعث می شود روستائیان به پیاده شدن سید و پدر محمد اعتراض کنند. پروردگار فرار از روستا است، اما از طریق نفوذ خود، برخی از نیروهای دولتی را به روستا می آورد. فرمانده نیروها خود را به عنوان نماینده قدرتمندی از دولت معرفی می کند و موافقت نامه ای را میان طرفین برای متوقف ساختن مناقشات می پذیرد. پدر محمد و سید به محل مشخصی برای امضای توافق نامه میروند اما آنها احاطه شده و شلیک شدهاند. همسر پدرم محمد و دیگر روستاییان اجازه نمی دهند که نیروها از روستا خارج شوند و همه آنها را بکشند.