پیرمردی که فرزندانش عروس و داماد شدهاند و حتی صاحب نوههایی نیز هست، ناگهان تصمیم به ازدواج میگیرد! فرزندان ابتدا مخالفت میکنند ولی بعد سعی میکنند که او را در راه خواستهاش، که زندگی با پیرزن همسایه است یاری دهند. پسر پیرزن مخالف شدید این ازدواج است و گرفتاریهایی در این رابطه برای پیرمرد ایجاد میکند. یک روز دوستان پیرمرد تصمیم میگیرند که به او کمک کنند و به همین جهت پیرزن را نیز که خواستار این ازدواج است میدزدند و وقتی پسرش آن دو را که حالا زن و شوهر هستند در خانه قدیمی پیرمرد، مییابد چارهای ندارد جز اینکه به رأی آنها احترام بگذارد.