اهالی یک روستا که بر اثر سانحهای چوپان ده را از دست دادهاند. در روستاهای مجاور در پی یک چوپان خوب هستند. بدین منظور، علیمراد و خواهرش رباب برای چوپانی به روستای موردنظر میآیند تا در آنجا مشغول به کار شوند. اما اهالی روستا معتقد هستند که علیمراد خیلی جوان است و از پس کار چوپانی برنمیآید. و تصمیم میگیرند مأموریتی به علیمراد بدهند تا او را امتحان کنند. این مأموریت علیمراد را با مشکلاتی مواجه میکند.او باید قاطر پیری را به جنگل برده و آن را برای گرگها رها کند. به همین سبب علیمراد مجبور به دروغ گفتن میشود و...