در اواخر دورهی قاجار «ماژور دادخان» فرماندهی قزاق، خسته از ظلم دوران، چون یک تبعیدی، در راهدارخانهای پرتافتاده، مشغول خدمت است. «ماژور» برای دستگیری «ماشاءالله»، یاغی منطقه، دامی پهن میکند و پس از دستگیری او با طعمه قراردادن ایلیاتی بیگناهی که زندانی اوست، «ماشاءالله» را روانهی قرقخانه میکند. «ماژور» پس از آگاهی از دسیسهی دربار برای سازش با ایلبیگی، برای نجات ایلیاتی بیگناه و همسرش وارد عمل میشود...