آرتور ده ساله به خاطر مسافرت های طولانی پدر و مادرش نزد مادربزرگ خود به سر می برد. آن دو در خانه ای که میان مزرعه ای بزرگ قرار دارد، زندگی می کنند. پدربزرگ او چهار سال قبل ناگهان مفقود شده و مادربزرگ مرگش را باور ندارد. آرتور که قدرت خیال پردازی شگرفی دارد، روزهایش را با خواندن یادداشت های پدربزرگ از سیاحت هایش می گذراند. در یادداشت های پدربزرگ به وجود سرزمین آدم کوچولوها در حیاط خانه اشاره شده و آرتور یقین دارد که پدربزرگش به سرزمین آدم کوچولوها رفته تا گنجی را که در آنجا قرار دارد به دست آورد و …