اتومبیلی به سرقت میرود. سارقین به هنگام فرار با عابری تصادف میکنند. عابر که به شدت مجروح شده، یک شهرستانی است که برای دیدار پسرش به تهران آمده است. بیمارستان برای انجام یک عمل جراحی حساس، نیاز به اجازه یکی از بستگان نزدیک پیرمرد دارد. پلیس در جستجوی " قاسم" پسر او است. اما "قاسم" که باتفاق "عباس" مرتکب این سرقت شده و حالا فراری است، به گمان اینکه پلیس او را شناسائی کرده است، دائماٌ خود را پنهان میکند. سرانجام "قاسم" از طریق یک دوست مغازه دارش "مرتضی" درمی یابد که علت واقعی مراجعه پلیس به او برای چیست و علیرغم مخالفت عباس به بیمارستان مراجعه میکند. عباس نیز سعی میکند علیرغم مشکلات، دوستش را یاری دهد. وی یک واسطه را با پول به سودای خرید یک اتومبیل دزدی واهی، به سوی بیمارستان میبرد که بتواند پول معالجه پدر قاسم را تامین کند، هرچند که ممکن است گرفتار پلیس شود. قاسم در بیمارستان متوجه میشود که پیرمرد پدرش نیست، او یک آشنای قدیمی است که قاسم در ملایر برایش کارگری میکرده است.