"ابی" که با کار در زمینیبوسش زندگی میگذراند، قصد ازدواج با دختر مورد علاقهاش "زینت" را دارد. ولی رقیب عشقی او "محمود قنات" از راه انتقامجویی مینیبوساش را آتش میزند و ابی برای به دست اوردن پول برای ازدواجش در سرقت از یک کازینو با مردی به نام "بهمن" و زنی به نام "میترا" همکاری میکند و پس از سرقت همراه آندو به جنگل پناه برده و خود را مخفی میکند تا مدتی از ماجرا بگذرد. ولی متدرجاٌ بینشان اختلاف افتاده و یکی از آنها کشته میشود و دو نفر دیگر (ابی و میترا) پولهای سرقت شده را رها کرده و به راهی تازه میروند.