پیرمرد درویش عارفی به نام «بابا عزیز» در بیابان به سوی مقصدی در حرکت است. او که نابینا است و پیاده طی طریق می کند، نوه ی خود را که دختربچه ای 7 ساله به نام «ایشتار» است به همراه دارد تا دستگیر و راهنمایش باشد. ایشتار در طول راه، همواره سؤالهایی از بابا عزیز می پرسد و بابا عزیز که علی رغم نابینایی و کهنسالی کاملاً هوشیار است به سؤالات او پاسخ می گوید. از خلال پرسش و پاسخ های بابا عزیز و ایشتار، فهمیده می شود که بابا عزیز، به سمت یک گردهمایی می رود که نه او و نه هیچ کدام از شرکت کنندگان گردهمایی، از مکان و زمان دقیق آن اطلاعی ندارند، گردهمایی بزرگ درویشان که هر 6 سال یک بار برپا می شود. در طول مسیر، بارها، ایشتار از همراهی بابا عزیز خسته می شود و حتی پیش می آید که به دنبال کسی می گردند که ایشتار را برگرداند، ولی ایشتار تا پایان، بابا عزیز را همراهی می کند. بابا عزیز برای ایشتار از سرگذشت شاهزاده ای می گوید که وقتی بابا عزیز کودک بود و همراه پدربزرگش به همین گردهمایی می رفت، با او مواجه شده بودند. شاهزاده ای که اطرافیان خود را رها کرده و شب ها و روزهای بسیار، در کنار یک برکه، با حقیقتی که در آب برکه می بیند عاشقانه صحبت می کند. (سرگذشت شاهزاده به وسیله تصویر بیان می شود.) بابا عزیز و ایشتار به راه خود ادامه می دهند و در این امتداد، با افراد و حوادث مختلفی رو به رو می شوند. آنها با زید روبه رو می شوند. مرد جوانی ، که در مسابقه ی قرائت قرآن برنده شده بوده است و به واسطه ی شرکت در مسابقه قرآن در یک کشور خارجی، با حوادثی رو به رو شده که او را هم در مسیر گردهمایی درویشان قرار داده است. زید می خواهد در گردهمایی، شاعر درویشی را که مجذوب شعرهایش است، پیدا کند. گوشه هایی از سرگذشت زید به تصویر کشیده می شود. آنها در ادامه ی راه با عثمان برخورد می کنند و از طریق سرگذشت عثمان که به تصویر کشیده می شود با حسین و حسن آشنا می شوند. سرگذشت عثمان (جوان فقیر نامه بر) از رسیدن او برای مدتی کوتاه به آرزوهایش و بعد جداشدن و در حسرت آنها ماندن حکایت می کند. آرزوهایی که فقط مادی و دنیایی بوده اند. حسین شاگرد خوشنویس و دوست عثمان است، جوان آرمانگرایی که ناامیدانه در پی کمال است. حسن برادر دوقلوی حسین و از نظر اخلاقی در نقطه ی مقابل اوست. و گاه در حال عیاشی دیده می شود. بابا عزیز و ایشتار به راه خود ادامه و با نور رو به رو می شوند. نور هم دختر جوانی است که به دنبال پدر شاعرش در پی راهیابی به گردهمایی درویشان است. شاهزاده، زید، نور، حسن، حسین و عثمان که بخش هایی از سرگذشت هایشان به تصویر کشیده شده، هر کدام با حوادثی، با گردهمایی درویشان ارتباط پیدا کرده و در پی رسیدن به آنند. مشخص نیست از تمام آنهایی که در تکاپو برای رسیدن به گردهمایی بودند، کدام یک در آنجا حضور دارند. حلقه ی درویشان در حال چرخیدنند. گویی این حرکت، آنها را به سوی ستارگان می برد.