آقای روشن شاعر پیر و گمنام شهر کرمان است. ایرج پسر او پس از سالها از فرانسه به دیدار پدر و خواهرش فخری می آید. ایرج با دوربین ویدیویی خود ابتدا باعث اذیت آقای روشن می شود ولی بعداً آقای روشن از طریق دوربین ویدیویی ایرج برای نوه های خود در خارج پیام می فرستد. آقای روشن، یک شب پشت تریبون در شب شعر در حضور خانواده اش اعترافاتی می کند و صبح روز بعد می میرد. ایرج و فخری برای اثبات هنرمندبودن وی جهت دفن در قطعه هنرمندان به ادارات مختلف می روند. مدتی بعد، ایرج خسته و دگرگون به فرانسه بازمی گردد.