دختر بچهای هفت ساله به نام «شادی» مادربزرگ خودش را که در آستانه مرگ است بسیار دوست دارد و از مرگ او در هراس است و دعا میکند که خدا مرگ را به مرخصی بفرستد. دعای او برآورده میشود اما در پس آن اتفاقهایی میافتد که دختر این بار مرگ را برای مادر بزرگ خود آرزو میکند.