دختر و پسری به هم علاقمندند ولی هیچ یک جرات بازگو کردن این عشق را به پدر دختر ندارند. تا این که جوانی به خواستگاری دختر میرود. پدر برای اینکه بتواند جهیزیهی دخترش را تهیه کند تصمیم میگیرد پولی را که نزد مالک ده برای چنین روزی به امانت گذاشته پس بگیرد. مالک دهکده فوت کرده و حالا کارهایش به عهدهی پسر هوسرانش سپرده است. مالک جدید دهکده پدر را سرگردان میکند و در یک شب بی خبری دخترش را بی سیرت میکند.به زودی خبر بی عصمتی دختر ده را پر میکند و جوانی که به خواستگاری دختر آمده ناپدید میشود.پدر از ماجرا مطلع شده و به سراغ مالک جوان و هوسران ده رفته و نزاع سختی بینشان درمیگیرد و سرانجام هر دو در مرداب خفه میشوند. پس از چندی دختر با پسر مورد علاقهاش ازدواج میکند.