همه چیز از پشیمانی پیرمردی (آتش تقیپور) در بستر مرگ آغاز میشود! در بیست و پنج سال پیش مراسم عروسی دختر (آناهیتا نعمتی – در نقش مادر) این پیرمرد بر اثر لجاجت او بهم میخورد. داماد (جمال اجلالی) دو سال بعد به زندان میافتد و عروس در هنگام وضع حمل دخترش، افسانه (آناهیتا نعمتی)، فوت میکند. بعد از پیروزی انقلاب پدر افسانه از زندان آزاد میشود و قیمومت دخترش را بدست میآورد و برای همیشه او را از زندگی پدربزرگ (آتش تقیپور) خارج میکند.
اکنون پس از گذشت سالها پدربزرگ از کردهٔ خود پشیمان است و میخواهد جبران مافات کند به همین دلیل از نوهٔ خود رضا (دانیال حکیمی) که در فرانسه زندگی کند میخواهد که به کشور برگردد و افسانه را پیدا کند و ثروتی را که سهم مادر اوست به او بدهد.
رضا در جستجوی خود با دوست دوران کودکی افسانه، منیژه (پانتهآ بهرام) آشنا میشود. منیژه به همراه پدرش (کیومرث ملک مطیعی) و مادرش (صدیقه کیانفر) و برادرش (حمید مهیندوست) و زن برادرش (ساناز سماواتی) زندگی میکند که افرادی معتاد و خلافکار هستند. بعد از این که متوجه میشوند پای ارث و میراث زیادی در بین است قصد کلاهبرداری از آنها را دارند به همین دلیل پیش دایی منیژه، مجید (ابوالفضل پورعرب) میروند تا او نقشهٔ برای این کار بکشد.
مجید هم معتاد و خلافکار است و نقشههای زیادی برای به دام انداختن افسانه میکشد. افسانه پزشک شدهاست و در یک بیمارستان کار میکند رئیس بیمارستان دکتر صارمی (حمیدرضا افشار) قصد ازدواج با افسانه را دارد دوست افسانه (شیوا ابراهیمی) از این موضوع با اطلاع است. دکتر صارمی سعی میکند نقشههای مجید را افشا کند اما مجید به همراه بستگان و دوستاش کامران (فرداد صفاخو) نقشهٔ خود را پیش میبرد تا این که...