در سال 1343 گروهی از جوانان مسلمان مبارز در شمال ایران در مسیر مبارزه علیه احیاء قانون کاپیتولاسیون، توسط سازمان امنیت وقت شناسائی و تعقیب میشوند. طی یک درگیری خونین "حجت" رهبر گروه زخمی شده و قبل از مرگ کیف کوچکی حامل اسنادی محرمانه به "رسول" میدهد و از او میخواهد که اسناد را به شخصی در کلارآباد برساند. رسول زخمی و ناتوان در دل جنگل به کلبه پیرمردی هیزمشکن بنام "شیرعلی" پناه میبرد. شیرعلی بازماندهای از نسل مبارزین گذشته شمال است. یکی از مهرههای سرسپرده و کارکشته حکوکتی مامور تعقیب و دستگیری رسول میشود. او رد رسول را تا کلبه شیرعلی گرفته و محل را به محاصره درمیآورد. اما شیرعلی که بعد از سالها دوری از مبارزه با آمدن رسولف روحیهی سالهای جوانیاش را بازیافته و تا پای جان برای رهایی رسول میایستد.