هنگامی که مدرسه زنگ می زند، یک دختر نابالغ هشت ساله شیرین به شدت خسته شده است. او نمی داند چه باید بکند ... اگر او باید در جایی گم شود. فکر می کنم که بازگشت به خانه با مراد، راننده شرکت پدر و مادرش، به او دلداری می دهد. ظاهرا، این دیدگاه بود که روزمرگی توسط مدرسه مدرسه دوباره زنده شد - به نظر می رسد که او به سوراخ مرگبار پرتاب می شود. اما هیچ کس او را نمی شنود. فریاد و فریادش در فضا گم شده است. او سخت تلاش می کند کسی را پیدا کند که با او صحبت کند، اما نتیجه ای ندارد. هیچ کس او را نمی بیند هیچ کس او را نمی شنود او مرده است، اما بدن مرده برای پیدا کردن وجود ندارد. همه ساکتند و خونریزی زخم ها برای از بین بردن اوست. این حادثه منجر به این فاجعه می شود ... بریدن ... هش ... دختران فریاد نمی زنند!