«جانبرار»که از راه فروش زغال ارتزاق میکند، هنگام زایمان همسرش به پیشنهاد «ننه خاتون» (مامای روستا) برای بردن او به شهر ناچار میشود اسب عمویش «بابقلی» را به امانت بگیرد تا بلکه با گاری همسرش را به درمانگاه شهر برساند. پس از مقدمات سفر هنگامی که «جانبرار» به شهر میرسد، یک دکتر هندی تشخیص میدهد که هرچه زودتر زن باید تحت عمل سزارین قرار گیرد. «جانبرار» مستأصل به دکتر میفهماند که وی توانایی مادی لازم را ندارد. دکتر از دستمزد خود صرف نظر میکند اما برای پرداخت هزینهی درمانگاه، «جانبرار» اسب امانتی پسر عمویش «بابقلی» را میفروشد تا بلکه پس از بازگشت به روستا، گاوش را به جای اسب به وی دهد.غافل از آنکه گاو، صبح همان روز در جنگل طعمه خرس شده است. این حادثه مسیر زندگی عادی «جانبرار» را دگرگون میسازد تا آنجا که در پایان برای رهایی از این بنبست، پس از اینکه به کار قاچاق چوب تن نمیدهد، برای شغل راهبانی راهی دیار دیگر میگردد...