محمد نادری سرباز دوره دفاع مقدس به علت ترس از جنگ از جبهه فرار میکند و از طاهر فردوس دوستش که خدمت سربازیاش تمام شده کمک میطلبد طاهر به او کمک میکند تا غیر قانونی از مرز فرار کند ولی در لب مرز با مرزبان درگیر شده و کشته میشوید بین دو خانواده درگیری ایجاد میشود از طرفی ستایش خواهر محمد و طاهر در اثر رفت و آمدهای بین محمد و طاهر به هم علاقمند شدهاند و با وجود مخالفتهای خانوادهها با هم ازدواج میکنند، حشمت فردوس پدر طاهر که بسیار پولدار است طاهر را از خانه بیرون میکند و طاهر با رانندگی روی کامیون زندگی خود و همسرش را میگذراند از طرفی اینس زن برادر طاهر به طاهر حسادت میکند با تبانی با افرادی مواد مخدر در ماشین طاهر جاسازی میکند و طاهر در تعقیب و گریز از پلیس در اثر تصادف کشته میشود و هنگام مرگ از ستایش میخواهد فرزندانش را به حشمت ندهد ولی حشمت فردوس وکیل میگیرد تا بچهها را از ستایش بگیرد ولی ستایش با پدرش به طالقان نزد جد مادریاش رفته و پدرش فوت میکند از طرفی فردوس در اثر سکته قلبی در بیمارستان بستری شده و صابر پسرش را به دنبال ستایش میفرستد ولی صابر نیز مانند انیس به ستایش و فرزندانش حسادت میکند با دیدن آنها وجودشان را انکار میکند و ستایش و دو فرزندش نزد پدربزرگ و خانواده مادریاش میماند