آموزگاری به رامسر میرود تا با دخترخالهاش ازدواج کند. در آنجا به تقاضای خوانندهای نقش بازی میکند تا حسن حسادت جوان عیاش میلیونری را به نفع خواننده تحریک کند. نقش بازی کردن آموزگار سوءتفاهمی در خانوادهی عروس به وجود میآورد. پس از حوادثی سرانجام واقعیت روشن شده و آموزگار با دخترخالهاش ازدواج میکند و خواننده نیز جوان میلیونر را حاضر به وصلت با خود میکند.