«قفس های سیار با پرنده های مرده» قدم به قربانگاه گذاشتن از سر ترس ممکن نمی شود ، از نقطه اعتقاد وایمان است که ابراهیم و فرزندش را زنده بیرون می آورد ، اینکه حیات را در تسلیم امر خدا بدانیم گاه خیلی سخت هست ، اینکه در قربانگاه جنگ ، اگر امر بر این باشد که زنده بمانی از میان سیل آتش و تیر و خمپاره همچون ابراهیم بیرون خواهی آمد ، اگر قرار به رفتن باشد ، قفس تن می شکند قربانگاه سکوی روح می شود ، و مایی که فقط شاهد ماجرا بودیم حیرانیم که اگر این امتحان ابراهیم بود که فرزندش را قربانی کند چرا اسماعیل به این امر تن داد؟ شاید جواب را در زمانه کنونی و جنگ تحمیلی بهتر پیدا کنیم ، فرزندانی که اگر این باور الهی را نداشتند پا به قربانگاه نمی گذاشتند و پدر و مادرانی که اگر باور ابراهیمی نداشتند فرزندانشان را به ملاقات نمی فرستادند . اساسا بدون باور آخرتی از جنگ فقط خون می بینیم و جسم های به خاک افتاده و قفس های شکسته شده ، و دلمان به حال قفس می سوزد و متوجه پرنده رها شده از درونش نمی شویم ، چقدر تلخ می شود گاه پرنده وجودمان را هم ندیدیم و صدایش را نشنیدم ، پرنده هایی که گاه آنقدر بدون روزی ماندند که از گرسنگی مردند و یا انقدر ضعیف شده و پرورش نیافتند که میله های قفس را بشکنند . چقدر بین وقایع و حقایق فاصله هست ، وقایع می بینیم یا حقایق ، وقایع می نویسیم یا حقایق ؟ هامون می خواهد که از بیابان وقایع بگذرد و به دریای حقایق برسد .
211
9
1399/07/02