✅شب ميخوابى صبح بلند ميشى خونه ى دو خوابه ت شده يه خوابه و زير شلوارى رو بايد با يه كاپشن بهاره به جاى كت و شلوار بپوشى برى سر كار، بعدم هيچى نگى و لبخند بزنى كه انگار هيچى نشده و اتفاق خاصى نيوفتاده چون ممكنه هفته ديگه همين پيژامه رو هم نداشته باشى، با تاكسى ميرى سر كار با يه نرخى شب برميگردى با يه نرخ ديگه، پنيره صبحونه تموم شده از چند روز پيش تا حالا، ميگى چه خبره اينو كه تازه گرفتم مگه ما چن نفريم... بعد كه خوب فكر ميكنى ميبينى نه بابا تو هفته ى گذشته چند شب شام رو با نون، پنير ،خيار وگوجه لايى كشيدى و الان كه ميرى يه بسته پنير كم چرب متوسط بگيرى ميبنى يا خدا، فعلن بزار با يه دونه از اين كوچيكا راه بندازيم ماجرا رو تا بعد ببينيم چند چنديم، اينكه ميخواى برى سفر و هر كارى رو نكنى و بشينى بخونى و بنويسى وببينى مال زندگى تو نيست خيلى ديگه اين مدل لاكچرى تعريف ميشه، استرس چيه اضطراب كدومه خوبه همه چى ،چرا همه اش فكر و خيال ميكنى حالا خدا بزرگه و مى ببينه همه چى رو... آره خب بزرگه حرفى نيست... مى بينه همه چى رو... ولى من و ماهارو كى ميبينه !؟ اصلن چيكار كنيم من و ماها يه سرى اتفاقها رو نبينيم... يه سرى آدمها رو نبينيم... اصلن داستانمون تهش چى ميشه.! مگه قاعده و قانون نداره اين روند داستان ما؟! خب پس چرا نميتونم براساس موقعيت كاركترها و روند روايت يا آخِر قصه رو حدس بزنم ... اصلن كى نوشته اين داستان رو كه الان رو هوا ولش كرده و اين كاركترها در به در آخِرت عاقبت خودشون سرگردونن. خيلى احمقانه است كه بين زنده بودن و زندگى ول معطليم و نميدونيم واسه كدوم يكى بايد بجنگيم... ✅ آصف هوار زد و گفت: من هنوز ميخوام زندگى كنم و كتاب را بست و گوشه ى كتابخانه رها كرد، پيش خودش فكر كرد كه حتمن روزى همه چى آرام مى شودو او از زندگى كم دردش لذت خواهد برد. روزى مى رسد كه همه آرام و بى كينه به هم لبخند بزنند و از كنارهم بگذرند. روزى مى رسد كه نگران صبح شدن و روز ديگر نباشد. روزى مى رسد كه نگران بازگشتن به خانه و چشمان دُرشت پسرش كه با ذوق در را براى او باز مى كند نباشد. روزى مى رسد كه مى تواند به سادگى اگر چيزى نياز داشت بدون ترس از آقاى فروشنده بخرد. روزى مى رسد كه مى تواند يك آخر هفته در ماه امير على را به رستوران ببرد. روزى مى رسد كه... اما هرچه فكر كرد نتوانست حدس بزند آن روز كى مى رسد.! ✅آخر نوشت: بلاخره تو كوچه ماهم عروسى ميشه... #محمد_حمزه_ای #زندگی#استرس#اضطراب#امنيت#گرونی #تورم#سكوت##دلار #سكه#سينما#كارگردان#فيلمساز#خدا #حال_ما_خوب_است_اما_تو_باور_نکن
مهدی حمزه | ✅شب ميخوابى صبح بلند ميشى خونه ى دو خوابه ت شده يه خوابه و زير شلوارى رو بايد با يه كاپشن بهاره به ...
19
1397/04/07