. آنچه درباره “ عشق” به اشتباه فهمیده ایم؛ آدمیزاد در اعماق وجودش، بین دو احساسِ به ظاهر متفاوت نسبت به خود در نوسان است؛ دوست داشتن خود ( “خود دوست داری” را با “خودشیفتگی” اشتباه نگیرید، اینها زمین تا آسمان با هم فرق دارند) و نفرت از خود. (هر چه به بلوغ عاطفی نزدیکتر باشیم، میزان خود دوست داری در ما بیشتر است. ) و در خیلی از آدمها، روندِ “ خواستنِ دیگری” این طور تعریف میشود؛ فردی را می خواهند و برای به دست آوردنش تلاش می کنند، اما وقتی که بلاخره آن فرد هم به ایشان ابراز علاقه می کند، یا وقتی که به زعم خودشان “به دستش” می آورند، بلافاصله احساس “دلزدگی” بالا می آید و حس می کنند که دیگر آن فرد را نمی خواهند! اینجور آدمها معمولا برای توجیه این روند، توضیحاتی از این دست هم دارند؛ “من دست نیافتنی ام “، “ من تنوع طلبم”، “ ذات من شکارچی ست”، “ من زود خسته می شوم”، “ کسی که لیاقت داشته باشد که من دوستش داشته باشم را پیدا نمی کنم” و ...و ...و ... اما مطمئنم که به ندرت کسی پیدا می شود که آگاهی و البته جسارت این را داشته باشد که اعتراف کند که شاید در زیر همه این توجیهاتِ دلخوش کننده، علت دیگری نهفته باشد؛ اینکه “ میلِ به نفرتِ از خود” در او تا حدی ست که کسی که دوستش بدارد را لایق دوست داشته شدن نمی داند! یا به عبارت ساده تر، تا زمانی کسی را می خواهد که با دوست نداشتن و نخواستنِ او، نفرتی که در اعماق وجودش از خود دارد را تایید کند! عجیب است نه؟! #نگار_آذربایجانی #photo#melissa_mjoen
نگار آذربایجانی | .

آنچه درباره “ عشق” به اشتباه فهمیده ایم؛

آدمیزاد در اعماق وجودش، بین دو احساسِ به ظاهر متفاوت ن...
14
1399/04/31