آخ جانم به قربان عشق که برای من همین بُرش یک دقیقه ای‌ ست از یک ویدئوی چند دقیقه ای در پاییز دو سالِ پیش ، دُرُست نزدیک همین روز هایمان ... موبایل در گوشه ای کاشته شده و طبق روالِ معمول تمرین را ضبط می کند ، داریم « شاه ماهی » را تمرین می کنیم ... همیشه، در آنتراکتِ تمرین‌ های‌مان می‌ نشستیم و همه چیز نقش‌ ها را طور دیگری می‌دیدیم و می‌خواندیم. در این روز هم رضا گفته صدا سازی کنیم و دیالوگ ها را به هجو «پیر» اَدا کنیم، و این مَشقی که داریم می کنیم دقیقن همان است که باید. ما بُرنایان در این ویدئو داریم عاشقی می کنیم و زندگی را می خندیم ، وحشی و خروشان و جنون آمیز شادی را چنگ می زنیم. گویی افیون، سلول به سلول وجودمان را گرفته است. یادم رفته بود ! خیلی وقت است این حال نبودیم ... اما امید دارم می شویم باز ، می شود باز ... امید دارم به تکرار، تکرار گذشته که آن روز ها از آن فرار می‌کردیم چون سرشار بودیم از فکر و انگیزه و ذوق برای آینده ... نمی دانم چرا ؟ اما حالا هم تمام جانم امید است ، امید به روزی که باز جمع شویم و با صدای بلند بخوانیم : هرچند فراق، پشت امید شکست هرچند جفا دو دست آمال ببست نومید نمی شود دل عاشق مست هر دم برسد به هر چه همت، دربست می شود زود ؛ خیلی خیلی زود ...
695
1399/08/16