. دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت. شب بود و چراغک بود. شیطان، تنها، تک بود. باد آمده بود، باران زده بود: شبتر، گل ها پرپر. بویی نه به راه. ناگاه آیینه رود، نقش غمی بنمود: شیطان لب آب. خاک سیا در خواب. زمزمهای میمرد. بادی میرفت، رازی میبرد. . “سهراب” #غلامرضا_تختی
259
4
1398/03/04