مثل کبوتری بر شانه ات مینشیند مرگ وقتی همچنان گرمای آشنای دستی را انتظار میکشی. پس باقی می گذاری کتابی نخوانده را کنار تخت، پیراهن نپوشیده را در کمد، لبخندی منجمد را در عکسهای یادگاری دوستان و شعری نا تمام را پشت پاکت سیگار. هیچکس برای پایین انداختن پرده نمایش از تواجازه نمیگیرد. چه شکسپیر نمایشهای بزرگ باشی، چه سیاه معرکه های رو حوضی هرگز صدای کف زدن تماشاگران را نخواهی شنید... #یغما_گلرویی #دلتنگی
4،607
181
1399/04/24