به خود یاد دادم که عاقل باشم و ساده زندگی کنم به آسمان بنگرم و خدا را شکر گویم دم غروب انقدر راه بروم که خسته شوم و جان نداشته باشم به دلواپسی ها گوش دهم. وقتی برگهای گیاه روییده در مسیل رود خش خش می کنند و میوه های زرد و سرخ سماق کوهی بر زمین می افتند در باب ویرانی زندگی، زوال و زیبایی شعرهای شاد بگویم. آن وقت به خانه که باز گردم گربه ای پشمالو کف دستم را لیس می زند و خرخر می کند از برجک کارخانه چوب بری در کناره دریاچه #آناآخماتووا #شعر #باعشق_جهان_را_تغییر_دهیم #نازنین_فراهانی #نبات #عکس : نویدارضی
1،038
50
1399/07/10