شب پایانی برلین ۱۰:۱۰ شروع کردیم به تمرین آبان ماه بود و خیابان صدایش از همیشه بلندتر زمان می گذشت و ما نه یکی می زد، یکی می خورد، یکی خطا می کرد انسانی و ما بودیم که هر روز می مردیم و زنده می شدیم و همچنان به امید صحنه، به امید اینکه تئاتر بستری باشد برای گریه های شبانه مان، تمرین می کردیم به خودمان که آمدیم جهان از خودش عبور کرده بود، ما ماندیم حسرتی چند ماهه، ماندیم و فراغی بزرگ به اندازه ندیدن هایمان، مردند، مردیم و با مردند عزیزانمان، که بیماری عزیز وعزیزتر نمی شناخت و حالا همین دیشب برایمان خاطره شده، در کشوری که خاطره بازی مرسوم است بی آنکه بدانیم همان خاطره ها روزهای رنج بوده اند، اما به قول معروف هرکه قلبش بیش رنجش بیشتر #برلین_۱۰۱۰
641
11
1399/06/15