«راز الهام» کجا خفته ای ای بلند آفتاب برون آی بر فرق گردون بتاب نه اندر خور توست روی زمین ز جا خیز و بر چشم گردون نشین کجا ماندی ای روح قدسی سرشت به چارم فلک یا به هشتم بهشت به یک گوشه از گیتی آرام توست همه گیتی آکنده از نام توست چو آهنگ شعر تو آید به گوش به تن خون افسرده آید به جوش ز شهنامه گیتی پر آوازه است جهان را کهن کرد و خود تازه است تو گفتی: جهان کرده ام چون بهشت ازین بیش تخم سخن کس نکشت ز جا خیز و بنگر کزین تخم پاک چه گلها دمیده ست بر روی خاک نه آن گل که در مهرگان پژمرد نخندیده بر شاخ، بادش برد نه جور خزان دیده گلزار او نه بر دست گلچین شده خار او بزرگان پیشینه ی بی نشان ز تو زنده شد نام دیرینشان تو در جام جمشید کردی شراب تو بر تخت کاوس بستی عقاب اگر کاوه ز آهن یکی توده بود جهانش به سوهان خود سوده بود تو آب ابد دادی آن نام را زدودی از او زنگ ایام را تهمتن نمک خوار خوان تو بود به هر هفت خان، میهمان تو بود چو کلک تو راه گزارش گرفت سر راه برتیغ آرش گرفت تویی دودمان سخن را پدر به تو باز گردد نژاد هنر ۱۳۱۳ ایرانی_حسین سخنیار اصفهانی«مسرور» #خوابگاه_فردوسی#حسین_مسرور#شاهنامه_فردوسی#حکیم#دودمان#سیمرغ#امیر_نصیری_یکتا#amiryekta47
امیر نصیری یکتا | «راز الهام»

کجا خفته ای ای بلند آفتاب
برون آی بر فرق گردون بتاب
نه اندر خور توست روی زمین
ز جا خیز...
0
1399/07/27