پاییز از راه رسید و هوا خیلی سرد شد .امروز باید لباسها ی زمستانی را از اخرین قفسه بالای کمد اتاق خواب دیگه حتما بیرون بیارم .بنظرم امسال سردی پاییز خیلی زودتر شروع شد باید حتما امروز لباسهای گرم بچه رو قبل اینکه ببرمش حمام پایین بیارم تا سرما نخوره همینطور که فکر میکردم دیدم از کنار شیشه شیر خشک دست بچه نصف شیر خشک روی لباس بچه رو خیس کرد قربونش برم فدای تو بشم عزیز دل مادر ،چشماتم که پر خواب شد ،الان تمیز ات میکنم خوب لباسشو زودی از تن اش در آوردم و تنها شورت پوشکی مای بیبی تو پاهاش بود و حسابی پر بود همینکه فکر کردم بشورم اش یادم امد لباس شو از بالای کمد پایین بیارم من رفتم سمت اتاق خواب پسر کوچولو خوشگل مامان هم دنبالم امد و همچنان شیشه شیر فضقلی و کوچک اش دستش بود با دستای کوچکش چشمای خواب الودشو می مالید وهر از گاهی سعی میکرد حرفی بزنه ولی خوب هنوز یک سال و نیم بود و قشنگ نمیتونست صحبت کنه ولی چشم اش مرتب بمن بود تو این سن نه میتونه با صحبت مشکلاتشو بگه تقریبا بیشتر موقع ها با گریه خواسته هاشو متوجه ام میکرد و باقیشم در حال خنده بود مخصوصا وقتایی که با هم بازی میکنیم من چشمام رو میگیرم اونم شیشه شیر شو که تمام روز دستشه یک لحظه در میاره میگیره جلو چشماش یعنی قایموشک بازی و چشاشو گرفته تا من میگم ده ده اون از خنده روده بر میشه منم با خنده های اون غرق در شادی میشوم و احساس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم رفتم در کمد اتاق خواب رو باز کردم دیدم دستم به کارتن لباسها نمیرسه نگاهی به دور و بر انداختم یکی از پا تختی که روش منبد کله شیر با رنگ طلایی بود گذاشتم زیر پاهام وکف اتاق خواب سرامیک بود و فرش نداشت بخاطر همین یک چشمم به پاتختی بود صور نخوره و چشم دیگه ام به پسر کوچکم که دید رفتم بالا دستهاشو دراز کرد سمت من و شروع کرد به گریه .سرم رو بر گردوندم نگاش کنم یهو کف اتاق صور بود و پاتختی از زیر برگشت منم پشتکی اجباری زدم و هر چی سعی کردم در حالی که نگران چشمان گریان پسرم بودم با چند پشتک اخرش با مغز رفتم تو دیوار و پاتختی هم با من برگشت خورد اخ ، کله شیر که با چوب گردوی سف و مکحم بود درست خورد تو کمرم و دیگر نفهمیدم چند ثانیه بعد دیدم انگار جای دیگه ای بودم یهو یک نور سفید مثل جرقه ای از کنج اتاق خواب مثل ستاره ای با نور سفید امد بیرون در چشمی بهم زدن دنباله دار شد تمام نور سفیدی بلندی تمام بمن رسید من از روی جسم خودم دیدم امدم روی نور و در اتاق بسمت سقف میرفتم همینطور نور و نور بود و من وسبکی و راحتی وصف ناپذیری ادامه در کامنت
117
3
1399/08/23