زاهدنمایى مهمان پادشاه شد. وقتى که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامى که مشغول نماز شد، بیش از معمول و عادت خود نمازش را طول داد تا بر گمان نیکى شاه به او بیفزاید. هنگامى که به خانهاش باز گشت، سفرهی غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش که جوانى هوشمند بود از روى تیزهوشى به ریاکارى پدر پى برد و به او رو کرد و گفت: مگر در نزد شاه غذا نخوردى؟ زاهدنما پاسخ داد: در حضور شاه چیزى نخوردم که روزى به کار آید. (یعنى همین کمخورى من موجب موقعیت من نزد شاه گردد و روزى از همین موقعیت بهره گیرم.) پسر هوشمند به او گفت: بنا بر این، نمازت را نیز قضا کن که نمازى نخواندى تا به کار آید! اى هنرها گرفته بر کف دست عیبها برگرفته زیر بغل تا چه خواهى گرفتن اى مغرور روز درماندگى به سیم دغل ▪️استاد سخن “سعدی” بزرگوار، گلستان
8،202
524
1399/06/11