یادگارِ دیّر امروز مادرم آلبوم عکس های قدیمو داشت بهم نشون میداد که یهو چشمم خورد به این عکس، فکر کنم سه ساله بودم، یهو ذهنم رفت به خیلی وقت پیش ها، یادم افتاد ده سال از روزی که تنهایی اومدم تهران می گذره و سال بعد میشه یازده سال، داشتم امشب این سال هایی که گذشته رو مرور می کردم و فکر می کردم چقدر به چیزهایی که می خواستم نزدیک شدم، با خودم که فکر کردم دیدم خیلی از آرزوهامو خدا برآورده کرده، البته هنوز خیلی آرزو دارم که مونده ولی دیدم تا حالا هر چی از خدا خواسته بودم و به وقتش که آماده بودم بهم داده، تو این سال ها یی که گذشته خدا همیشه بهترین اتفاق ها و بهترین آدم هارو تو مسیرم قرار داده و همیشه هوامو داشته، پنج ماه دیگه قراره سی ساله بشم و دقیقا پنج سال پیش به خودم قول داده بودم که سی سالگی موندگارترین سال زندگیم بشه، نمیدونم اتفاقی میفته یا نه ولی تمام تلاشمو میکنم که آرزویی که از ده سالگی تو ذهنم بوده برآورده بشه؛ و من هنوزم به معجزه های خدا ایمان دارم و میدونم به وقتش اتفاق میفته. ایشالله سال نود و هشت برای هممون خوب باشه و بشه موندگارترین سال زندگیمون خدایاشکرت
جواد پولادی | یادگارِ دیّر

امروز مادرم آلبوم عکس های قدیمو داشت بهم نشون میداد که یهو چشمم خورد به این عکس، فکر ...
75
1397/12/23