کودکی رو خیلی نفهمیدم،البته اتفاق اختصاصی نیست،خیلی از ماها تو کودکی موش آزمایشگاهیِ تربیتِ متعالی از دید سیاستمدارا بودیم،خب میدونی بالاخره سخته،مخصوصاً که بچه بزرگِ خانواده اَم باشی،بگذریم...درست یادم نیست ولی فکر کنم از سیزده،چهارده سالگی کار کردنو شروع کردم،اون دوران عجیبی که هنوزم از مرورش متحیر،شگفت زده و غمگین میشم،انصافاً روزگارِ سختی بود،بگذریم...من و خیلی از ماها از نوجوونی چیزای زیادی یادمون نیست،فقط روزای ضعف های بزرگِ احساسی که از ما یه مشت موجوداتی وابسته و بیمار ساخته بود که با لبخند هر انسانی که پسر نبود،عاشق میشدیم و شب ها به دور از چشم خانواده،خون گریه میکردیم،یهو پَریدیم!!پریدیم از کودکی و تا به خودمون اومدیم دیدیم بِهِمون میگن پیر شی جوون!!اونموقع ها خوشحال میشدم وقتی هرکی این جمله ها رو بِهِم میگفت:ماشاالله آقا شدی دیگه،چقدر قیافت بیشتر از سن اِت میخوره،چقدر شما بیشتر از سن و سالِت میفهمی...میدونی یه حس دوست داشتنی بود که هرچی جلوتر رفتیم کم کم رنگ باخت،دیگه از شنیدنشون لذت نمیبُردیم،خیلی قبل تَرا فکر میکردیم واژه ها همیشه معانیِ ثابتی دارن،اما هرچی پیش تر رفتیم،بیش تر فهمیدیم که مفهومِ کلمات هم متعهد به پایداریی نیستن،عینِ حضورِ آدم های مختلف تو زندگیمون،اینکه میگم نمیبُردیم نه که خودمو جمع بِبَندَما،نه،فقط من و ماها چون روزامون شبیه هم بوده اونارو هم تو این غم شریک میدونم،بگذریم...الآن و تو این روزا رفتم سراغِ آلبوم و خاطراتِ قدیمی،دیدم چه دوستایی که دیگه نمیدونم کجان و چیکار میکنَن،چه جاهایی که رفته بودم و دوسِشون داشتم اما الآن حتی نمیتونم پیداشون کنم چون خیلی وقتِ که مسیرشونو گُم کردم،درست مثلِ مسیرِ زندگیم،مسیرِ آرزوهام،مسیرِ خوشی هام،مسیرِ حالِ خوبی که؛!بگذریم...از این رفقای تو عکس ها فقط از یکی دوتاشون خبر دارم یه سریا مرگ رو به موندَن ترجیح دادن و یه سریاشونَم تو گردابِ خاطرات و رویاها ناپدیدَن؛حالا این روزا من و ماها داریم فکر میکنیم که میانسالی چه شکلی میتونه باشه،یعنی دوباره واژه ها تغییرِ مضمون میدَن؟یعنی ما مجرد میمونیم یا ازدواج میکنیم؟یعنی ما طلاق میدیم؟طلاق میگیریم؟چیه این کلمه که انقدر وحشت به جونِ من و ماها میندازه؟بگذریم... . . پ.ن اول:راستِشو بخواید امشب همه این افکار از جایی شروع شد که شنیدَم خانمی با وجود اینکه یک فرزند داره به شوهرش خیانت میکنه،همسرِشَم بیخبر تو ماموریتِ کاری،در حالِ تلاش واسه خوشحال کردنِ اوناست،... . ادامه در کامنت اول 👇👇👇👇👇👇👇
34
1399/01/30