دوازده سال دوره طلایی تحصیل تو چهار ساعت چه قشنگ گذشت از جلوی چشمم هَله هین هان حمید پورآذری مرسی که یادم انداختی روز کنکورمو تو سالن بسکتبال دانشگاه تهران کنار اون تهویه خراب با صدای مونوتن تو اعصابش،یادم انداختی صدای بلندگو مدرسه رو! اکبری بیا دفتر!اکبری چرا دویدی!اکبری چرا خندیدی!اکبری فردا با مامانت میای مدرسه!اکبری شانس آوردی معدلت بالاس!اکبری برق لب زدی!(خانم به خدا لبمون خشک میشه ویتامین آ د زدم) اکبری خواهرت انقدر آرومه تو چرا اینجوری شدی!بنویس اکبری مقنعه اش گشاده!بنویس اکبری ناخوناشو برق ناخن زده(خانم به خدا این لاکِ تلخه واسه اینه که ناخنامو نخورم)اکبری ساکت!اکبری تو هیچی نمیشی!اکبری اخراج!!!! مرسی که یادم انداختی چه بر سر ما گذشت،بغض کردم،خندیدم،دلم خنک شد،کیف کردم مرسی که هستی حمید پورآذری پاییزتونو با دیدن این تئاتر خوشرنگ کنید راستی روز دانش آموز پیشاپیش بر همه شما دانش آموزان گذشته ،حال و آینده مبارک به قول یه دیالوگ این تئاتر (قانون اول:سوالی داشتید الان نپرسید بنویسید بعدا بپرسید قانون دوم:نوشتن ممنوع)
30
1398/08/11