🌷 هر بار که این عکس را می بینم، مثل همان بار اول مات می شوم. پدرم (حاج سید کریم) در انتهای سمت چپِ کادر آستین هایش را بالا زده و گویی او‌ هم ماتش برده است. پدر اینگونه روایت می کند؛ اینجا سردخانه کارخانه بستنی سازی است که وقتی عده ای از نیروهای مردمی بصورت داوطلب در جنگ (سال ۱۳۶۰) شرکت می کنند و به شهادت می رسند، جایی برای نگه داشتن اجسادشان نداشتند. تا اینکه متوجه کارخانه بستنی سازی در جاده خرمشهر (نزدیک بیمارستان طالقانی) می شوند و از صاحبش حاج هاشم سلطانی پور که اهل شهر رضا اصفهان بوده، کلید کارخانه را می گیرند و انبارهای بستنی و مواد اولیه اش که شکلات بوده را تخلیه و بستنی ها را در جبهه توزیع می کنند. بعد اجساد شهدا را به سردخانه می برند تا خانواده هایشان به اینجا بیایند برای شناسایی فرزندان عزیز تر از جانشان. همان فرزندانی که بستنی کودکی شان از چنین جایی تامین می شده! چه تراژیک است اینجا و چه تراژیک است تاریخ ما. با هر عقیده و نگاهی که داریم باید به احترام سربازان وطن، مات بایستیم. و برای خانواده ها و پدر ها و مادر هایشان. همین (ها) اگر نبودند، نبودیم. ❤️ بدا به حال آنها که این خون ها را پایمال کردند! • پ،ن؛ پدر بنده در آبادان فرش فروش بود و بعد که جنگ شد، کارش را رها کرد و تقریبا تمام جنگ را به مدت ۹۰ ماه در بنیاد شهید آبادان به مردم وطنش خدمت کرد و جنگ هم که تمام شد به کار فرش فروشی اش در لین یک (اسم خیابان) مشغول شد. پ،ن ۲؛ در طرح مجموعه ای به نام کارون به این داستان پرداخته ام که تا کنون مجال ساختش را به بنده نداده اند. 🌱 #جنگ #ایران #وطن #شهید #آبادان #خرمشهر #کارون
سید روح‌الله حجازی | 🌷
هر بار که این عکس را می بینم،
مثل همان بار اول مات می شوم.
پدرم (حاج سید کریم) در انتهای سمت چپِ ...
51
1399/06/31