🦋 بی قرارم سرتاپا حس گریز ... انگار که خود را در زمان کشته ام و در حال فرار از این جنازه بر دست مانده، من نکشتمت ... چه فرقی می کند قاتل کیست وقتی مرده ای... زمان کشت تو را یا تو زمان را کشته ای ؟ زمان در تو ایستاد یا تو در زمان گم شده ای؟ چه فرقی می کند وقتی نیست انچه بود می نمود، حال چه بود و چه نبود كاري کن ... هر چه كه باشد... شاید این بار دست کوتاه همیشه درازت برسد به لحظه ای ، متبرک شود و معجزه ای نقاره های وجودت را به آوا های بر زبان نیامده بخواند ، شاید در پس این شایدها دارکوب وجودت دربی بکوبد و اندر پستویی ، یقین خفته ات را بیدار کند... طلوع می کند خورشید هر روز و هر لحظه تکرار مکررات ، اما امیدوار است... به همین شایدها .. چه ظلم آشکاریست این معلق بودن ... سرگرداني ... موج سواري حال به هم زني است اين فرود و فراز .. غمزه و اشارت نيازهاي نهاني ات تو را از خلسه خيالبافي هایت بيرون مي كشند ... و چه سرماي تيزي است حقيقت، در قلب واقعيت فرو می رود و عشق و حمايت چكه چكه بر زمين مي ريزد ... به هر نشاني از تو سرخوش ، اندر پی بي نشانی ام مي گردم و قدمي به قدم دگر نپیوسته، آیه ام چو سرابي محو می شود ، من در آينه ی خود ، گرد تو مي گردم .. در پي تو ام ....اما چه خیالی ... پی در پی با نقاب های توو در تووی خويش بُر مي خورم ... خود را اگر بیابم و از انجا پر اگر بگشایم، احتمال فرود بر سرزمين تو بالاتر می رود ... اين جا فقط منم و اين من چه بن بستي است دور و دراز ... سرزمين تو انطرفِ انتهاي من است، جز با دريدن ، انتهاي اين بست باز نمي گردد... ٩٩/٥/٢٢ مليكا . . . #مليكا_عبدالهي#بازيگر#دستنوشته#فيلم#نمايش#تئاتر#بازيگر_زن#سينما#دليل_شخصي#بازيگر_زن##ممثلات#ممثلة#لبنان#ممثلات_لبنانيات#مليكا#مليكة#المقداد#
506
16
1399/06/04