تقريبا يه ساله كه براي كاري مستمر ميام شمال...نور و امشب دقيقا يه ماهه كه اينجا موندم... يه ماهه كه حتي تهرانم نيومدم...شايد تا اينجاش خيلي عجيب نباشه و خيليام بگن خوش بحالت!چقد داري حال ميكني... اما قسمت عجيبش اينجاس كه من هميشه اينجا تنهام!...يعني اگه اغراق نكنم بالاي نود درصد اوقات تنهام...تنها توي يه اتاق متل توي محمود آباد ... همدم من تو اين مدت ٣ تا تخت خالي و يه آينه روبرومه...راستش من تنهايي رو در اكثر اوقاتي كه تهران بودم هم تجربه ميكردم ولي سايه گستردش روي زندگيه من هر از گاهي با ديدن دوستان و خانواده شكسته ميشد و هيچوقت مثه بوق ممتد زنگدار توي زندگيم طنين نداشت... اما توي اين مدت و مخصوصا اين يكماه ،كه فرصت ديدار دوستان و خانواده تقريبا بكل از دست رفت، تنهايي براي من بعد تازه اي پيدا كرده... ميگن تنهايي ادمو بزرگ ميكنه چون بهت فرصت خلوت كردن با خودتو ميده... توي تنهايي فرصت داري كه قشنگ توي خودت فرو بري و اعماق ناشناخته خودتو كشف كني(البته اگه عمقي داشته باشي!)...و حتي ميگن فرصت داري تا در مورد آدماي اطرافت عميقتر فكر كني و اونارو بشناسي ...ميگن ادما تنها بدنيا ميان و تنها ميميرن... اما واقعيت اينه كه زندگي در تنهايي پديده خيلي عجيبيه...مثل كابوسيه كه ميدوني بايد ازش بيرون بياي اما هرچي تلاش ميكني نميتوني بيدار شي!... تنهايي مثه شربت تلخيه كه ميخوري به اميد اينكه از بيماري لاعلاجت خلاص شي... خلاصه اينكه با اينكه ميگن تنهايي خوبه اما به نظر من همون شربت زهر ماره!... يعني طوريكه فك ميكنم حتي خدا هم از تنهاييش نميتونه خوشحال باشه...بيخيال! شايد ديگه دارم از تنهايي زياد هذيون ميگم!...خلاصش خوش بحال اونايي كه تنهايي براشون يه فرصت و انتخاب مغتنمه نه كسايي كه روال زندگيشونه!... اگه كسيو دارين كه باهاش تنها نيستين قدرشو بدونين و دنبال تنهايي نباشين كه هيچ كوفت خوبي نيس! #تنهايي
556
94
1398/06/31