برشی کوتاه از متن رمان #گاوخونی : پدرم چند دقیقه بعد با لباس و ساک خیس برگشت. مادرم یکریز غر می زد، فحش می داد و ناله و نفرین می کرد. پدرم هیچ نگفت. به من هم نگاه نمی کرد. خودش را گرم کرد و لباس خشک پوشید و رفت. این آخرین باری بود که ما با هم رفتیم آبتنی. حتی حمام هم دیگربا هم نمی رفتیم. بعضی صبحها آفتاب نزده ، پدرم ، به هوای حمام، ساکش را بر می داشت و می رفت بیرون. اما من را با خودش نمی برد. به مادرم گفت «این پسره دیگه بزرگ شده. خودش باید بره حمام.» و نه مادرم می دانست نه من که حمام می رفت یا لب آب... #جعفر_مدرس_صادقی عکس تزیینی است از یک کبابی و شام امشب ، پی نوشت:درختی ارجمند و مظلوم که در فرایند #حرکت_جوهری #ملاصدرا ، بدل به تخته گوشتی خشن گشته و با ساتوری قحبه و #قبیح تزیین شده. #درخت #ساتور
953
0
1398/08/19