. ■ قصه‌های آدم‌ها - ۳ به احترام آدم‌های معمولی . ◇ قصر طوطی وسط‌های کوچه، خانه‌ای بود که در چوبی بلندی داشت و هرسال شب عید، رنگ آبی روشنی به آن می‌زدند. پیرمرد و پیرزنی توی خانه بودند و همه بچه‌هایشان به سروسامانی رسیده بودند. تقریبا بدترین خانه کوچه، برای بچه‌هایی که بعدازظهرها فوتبال بازی می‌کردند. توپ که توی حیاط خانه می‌افتاد، فاتحه‌اش خوانده بود. کسی توپ را با چاقو کلاه نمی‌گرد بیندازد بیرون، اصلا کسی در را باز نمی‌کرد. ¤ خانه، دوتا در داشت. یکی، همان در چوبی بلند که به ساختمان باز می‌شد و در دیگری که از کوچه کناری به حیاط راه داشت و همیشه بسته بود. حتی وقتی بچه‌ها و نوه‌ها سرازیر می‌شدند و می‌آمدند، باز هم کسی جواب زنگ در و سروصدای بچه‌های توپ از دست داده را نمی‌داد. ¤ یک‌بار در چوبی خانه باز مانده بود و یکی از بچه‌ها سر رسید که در باز است. برویم و توپ‌های‌مان را برداریم. بین بچه‌ها قرعه کشیدند و قرار شد دو نفر بروند خودشان را به حیاط برسانند. یکی هم وسط راه‌پله نگهبانی بدهد و توپ‌ها را از روی دیوار حیاط بیندازند بیرون که دردسر رفتن و آمدن چند برابر نشود. کمی که گذشت، بچه‌ها به حیاط رسیدند و توپ‌ها را پرت کردند بیرون؛ یکی، دوتا، سه‌تا... . طوطی سبز رنگی که توی قفس بلندی به دیوار چسبیده بود، یک‌دفعه نگهبان راه‌پله را دید و هوار راه انداخت که «آی دزد، آی دزد». پسر بیچاره دوید بیرون و از هولش، در را پشت سرش بست. اما کسی به صدای طوطی هم اعتنا نکرد. سی‌چهل‌توپ از خانه قدیمی پیرمرد و پیرزن بیرون آمد، ولی خیلی از توپ‌ها، آن‌قدر آفتاب خورده بودند که با اولین ضربه پای بچه‌ها خرد می‌شدند و از بین می‌رفتند. ¤ بعضی بچه‌ها به خانه پر از توپ می‌گفتند «قصر طوطی». آن روز تابستان، از خانه طوطی، ده‌پانزده توپ خوب و سرحال دولایه سالم بیرون آمد. دو نفر توی حیاط هم، کارشان که تمام شد، مثل صاحب‌خانه‌ها در را باز کردند و از خانه بیرون آمدند. ادامه دارد #محمدحسین_بدری @mh.badri @sobhe_no #قصرطوطی #قصر_طوطی #صبح_نو #روزنامه_صبح_نو #قصه_های_آدم_ها #این_مردم_نازنین #آدم_های_معمولی #تصویرسازی #illustration #illustrate
محمد حسین بدری | .
■ قصه‌های آدم‌ها - ۳
به احترام آدم‌های معمولی
.
◇ قصر طوطی
وسط‌های کوچه، خانه‌ای بود که در چوبی ب...
1
1398/09/12