آخرين سه شنبه هم از راه رسيد. تقويم را كه ورق ميزنم ديگر سه شنبه اى اين ور سال پيدا نمي شود و مثل همه ى خاطرات يادداشت شده در صفحه ى تاريخ بايد آن را به حافظه هاى قوى و صداهاى آرشيوى سپرد، تا يادمان نرود امروز روزي بود كه گذشت... با همه ى خوبي ها و بدي هايش اين روز را تا دقايقي ديگر بدرقه مي كنيم تا مطمئن شويم سه شنبه ى بعد در تقويم تازه و تا نخورده ى سال بعد باز شود.. از اسفند و همه ى سه شنبه هايش ياد گرفتم زندگي دكمه ى بازگشت ندارد و اگر يك دوستت دارم را در دفتر خاطراتت جا انداختي فرصت بازگشت نخواهي داشت، و جاى خالي بيان احساست تا تمام تاريخ تير خواهد كشيد! از اسفند ياد گرفتم حرفم را بزنم حتى اگر به مذاق كسي خوش نيايد. از اسفند ياد گرفتم اين آخرِ سالي در كنار اسباب هاى دور ريز، باورهاى غلطم را كنار جعبه هاى چوبي، كنارى بگذارم تا سر فرصت آتش به جانشان كنم كه يك سال آتش به جانم انداختند. از اين آخر اسفند ياد گرفتم براى سرآغاز خودم لباسي از جنس بهار تن باورم كنم شايد اين بهار، بهار ديگرى باشد!
557
28
1398/12/27