. هوا گرگ و میش است که فیلم شروع میشود. در مرکز قاب جایی که کارگردان انتخاب کرده تا ما حتما ببینیم، یک گور دستهجمعی حفر شده که نیمهپر است. ما صورت اجساد را نمیبینیم، نامشان را نمیدانیم، اما به خوبی میدانیم رخت سیاهی که به تن غرور و شرف و احساس و آرامش ماست، در عزای این پیکرهای بینام است. حالا دستی به آهستگی دوربین را حرکت میدهد و متوجه میشویم بالای گور، تعدادی درخت سبز بلندبالا دیده میشود. پیداست بدن کشتگان به خاک میپیوندد، آنگاه غذای درختان میشود. هیچ نیستشدنی در کار نیست. فیلمبردار قاب را باز هم بیشتر میگشاید. از شاخههای درختان بیشمار سیب قرمز آویخته. چه باغ پرباری. حالا نما نزدیکتر میشود و میفهمیم سرخی میوهها از خون پرندگانی است که بر شاخهها نشستهاند و برای سیبهای نورس قصه و آواز و مرثیه و لالایی میخوانند، و خون گریه میکنند. این نمای پایانی است: نمای باز از دشت طلایی، با گوری بزرگ در میانه، درختانی بالای گور، سیبهای خون، و راویان غمگین آزادی. از سمت راست کودکی زیبا وارد کادر میشود، پا میکوبد، دست میکوبد، میرقصد، اسب میشود و میچمد، شیر میشود و میغرد، بالای گور گریه میکند، زیر درخت میخندد، آواز میخواند. بعد روبروی دوربین برهنه میشود، زخمهای تنش را، و کبودی دور گردنش را، و اثر رنج مدام بر پوستش را نشان میدهد. آنگاه بلند میگوید: آزادی. سکوت میشود. خورشید از انتهای قاب خود را بالا میکشد. پرندههای روی درخت، خون گریستن را کنار میگذارند. کودک قد میکشد و بالهای سپید بلند روی کتفش میروید. پر میکشد. روی تصویر نوشته میشود: بکش، بیشتر بکش، که مقدر است خون من غرقت کند. از دور صدای سرنا و دهل بشارت باهار را هبه میکنند. ما غرق میشویم: تصویر در نور، ما همه در خشم، و مادری در غم. تمام میشود. #حمیدسلیمی #اعدام_نکنید
6،635
148
1399/06/25