. . رَهِ عشقت چنان سخت است که آسانش نمیبینم اگر درد است به جان منّت که درمانش نمیبینم به دریایت زدم دل را به موجِ تو تنم همراه در این دریا چنان غرقم که پایانش نمیبینم چنان دُرّیست که میجویم تهِ ژَرفای دریایت بهایش را بسی دانم که ارزانش نمیبینم به یک سروی بماند تن، زِ آب عشق تو ساقی چنان ایستاده این قامت که اُفتانش نمیبینم چو این دل را گرفتی دست رها ساختی زِ حبسِ غیر چونان آزاد گرفته پَر ، به زندانش نمیبینم هزاران توبه کرد این دل ، به پیشِ چشم تو بشکست به این توبه شکستنها گنهکارش نمیبینم به ایجازِ نگاهِ تو کلامِ من شود مستور چه پُر معناست سکوت با تو که عریانش نمیبینم ر.سکوت ( #رضا_آبپاک ) از مجموعه #راز
179
0
1399/06/02