منظور هایش را همیشه خوب میفهمیدم . انگشتش را در لُپِ من فرو کرد و گفت:لپت چه قدر عمق دارد؟!! من که میدانستم منظورش چیست گفتم اووو !چال چانه را ندیدی پس! خنده از ته دلی کرد ،بلند شد رفت لب پنجره.سیگاری روشن کرد و همانطور که پشت به من بود، انگار با خود زمزمه کند گفت: میدانی وقتی مردیم،وقتی اسکلت شدیم،هیچ جایمان دیگر هیچ عمقی ندارد!اصلا عمق چه معنا دارد وقتی عمر رفته! نگاه کردم دیدم ناخودآگاه دستم در بالش نرمی که سر جفتمان رویش بود و تار مویی از او جا مانده بود فرو رفته...در عمق بالش دستم انگار چیزی حس کرد...لحظهای فکر کردم نکند همه زندگی همین بود؟!با همین مقدار عمق! سیگارش را خاموش کرد و برگشت سمت من.میدانستم منظورش چیست.تا دیر نشده باید با همه وجود،غرق هم میشدیم.درست در عمیق ترین جای وجودمان. #پوریا_رحیمی_سام #pouryarahimisam

4،100
82
1399/07/04