|روبه آرام گرفت| بالاخره یک روز دست‌م به کمرم می‌رود و هفتیر غافلگیرم می‌کند. یک روزِ خالی. بالاخره یک روز دست خاطره را می‌گیرم، سوییچ، موبایل و سیگارم را برمی‌دارم و می‌روم و همه‌ی شعرها را غافلگیر می‌کنم (این‌ها را روباهی می‌گفت که در یکی از آپارتمان‌های معمولی تهران آرام می‌گرفت)
احسان گودرزی | |روبه آرام گرفت|
بالاخره یک روز دست‌م به کمرم می‌رود و هفتیر غافلگیرم می‌کند. یک روزِ خالی. بالاخره...
17
1398/04/02