... از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد؟ ... اگر گمان هنرمند این باشد که شرایط شایسته و بایسته به کمال فراهم شود تا پس از آن با آسودگی به خلق اثر بپردازد خیالیاست ناممکن که اگر چنین بود این مُلک نه حافظی داشت نه نیمایی. تنها منباب مثال حضرت حافظ اگر تن به رعبِ روزگار خود میسپرد و منفعل میشد همچون بسیاری اهل فهم لابلای اوراق بیترحم تاریخ مدفون شدهبود. کافیاست نگاهی به روزگار سخت و اندیشهکش حافظ انداختهشود، آنگاه معلوممان میشود که؛ رند عالم سوز را با مصلحتبینی چه کار هنرمند اگر هنری دارد از روزن تنگ هم بهره میبرد تا هنرش را آواز دهد نه آنکه بهجای راهگشایی، به دست خود راه بر خود و اهل این قبیله ببندد. درِ زورخانه اگر خود بستیم، پس غیض نکنیم اگر فردا پشهها دعوی گُردی و پهلوانی کردند. هنرمند قبل از عکسالعمل، عمل دارد، منتظر هیج اعجازی نمیماند. قاعده بازی را خود تعیین میکند نه آنکه به هر بازی درآید و به دغلِ نابازیگران ببازد. هنرمند عصبانی نمیشود که با تکیهٔ صرف به این حسِ خداداد و طبیعی اثر و تأثیری در خور زاده نمیشود. هنرمند احساس دارد به وفور، اما احساساتی عمل نمیکند که سم مهلک است برای هنر. پس؛ اتفاقاً: هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کین کیمیای هستی، قارون کند گدا را ...
4،518
138
1398/10/27