برنده ها چلوكباب مي خوردند و بازنده ها خانه خدا را مي ساختند...! اين را بزرگترها به كودكان مي آموختند. فارق از اينكه مفهوم خدا همواره براي ما برابر كارگري و فلگي بود، من به شخصه يادم نمي آيد در هيچ يك از بُردهايم چلوكباب خورده باشم؛ سعادت ساخت خانه خدا هم خيلي قبل تر نصيب يك بازنده قديمي شده بود به نام ابراهيم (آن هم به شرط بريدن سرِ پسرش) . من اما هيچ وقت در هيچ كدام از باختم هايم نتوانستم خانه خدا را بسازم! گمانم ابراهيم به پسرش اسماعيل باخت. وقتي كه اسماعيل گفت "شرط مي بندم سرم را نمي بُري!" و ابراهيم براي هميشه در اين شرط بندي باخت و خانه خدا را ساخت. باري ما پدرها خيلي به پسرهايمان مي بازيم منتهي بايد از آسمان گوسفند ببارد تا باور كنيم. اينكه در بردهايمان چلوكباب نخوريديم به جهنم اندوه نساختن خانه خدا در شكست ها پيرمان كرد! خسران يعني هم ببازي و هم خانه خدا را نسازي..! #از_دري_وري_هاي_خودم #از_دری_وری_های_خودم پي نوشت: متلي بود كه در كودكي بسيار به كار مي بستيم "ما بُرديم و ما برديم چلوكبابو ما خورديم" و گروه بازنده مي گفت "ما باختيم و ما با ختيم خونه خدارو ما ساختيم"
407
9
1399/07/11