تو که نازنده بالا دلربایی تو که بی سرمه چشمون سرمه سایی تو که مشکین دو گیسو در قفایی به مو گویی که سرگردون چرایی بمیرم تا تو چشم تر نبینی شرار اه پر اذر نبینی چنان از اتش عشقت بسوزم که از مو رنگ خاکستر نبینی دلم دردی که دارد با که گوید گنه خود کرده تاوان از که جوید دریغا نیست همدردی موافق که بر بخت بدم خوش خوش بموید سیه بختم که بختم واژگون بی واژگون بی سیه روزم که روزم تیره گون بی تیره گون بی شدم محنت کش کوی محبت زدست دل که یا رب غرق خون بی غرق خون بی زعشقت سوختم ای جان کجایی بماندم بی سر و سامان کجایی نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی نه در جان نه برون از جان کجایی #محمدرضا_شجریان
133
1
1399/07/18